NASSER SIRJANI

وبلاگ شخصی ناصر سیرجانی

NASSER SIRJANI

وبلاگ شخصی ناصر سیرجانی

Firist vocation

fainly i came home

i went to my love's home

Tuched her foot,her body and ....she like it.i'm sure

It was good.i miss her now

I love her , because she is too

من و سربازی

از بیرجند خسته

به

زنجان بی جان

.

جانم به لبم رسیده . . .

با دهانی . . .

خواستم مثل آسمان باشم

منجی شهر نیمه جان باشم

آشیان پرندگان باشم

با همین دست خالی و سردم

.

نعره برداشتم که ماه آمد

مرد جنگ آور سپاه آمد

چگوارای بی کلاه آمد

گرچه یک بی چراغ شب گردم

ای وای من

فردا . . .

دوباره من و سربازی . . .

من و دوری از آزادی . . .

من و دل تنگی ام برای خودم . . .

دوباره شنیدن حرف زور . . . 

و این داستان ادامه دارد . . .

ادامه ای سخت . . .

برای من و من . . .

لعنت به دست های کوتاهی که نمی تواند هیچ کاری بکند . . .

لعنت به دل بی دلی که نمی تواند دلی را آرام کند . . .

لعنت به انسان های خودخواه . . .

بیخیال

نمیدونم ، بعد رفتن اولی که باید می رفت و وجودش اضافی بود ، دومی هم رفت، که نباید می رفت.

واقعا امسال با مزخرفات زیادی شروع شد . فکر می کردم که بی پولی بدترین درده ! اما ! حالا بحث های خاله زنک بازی و قضاوت های زود و بی فکری و دو بهم زنی هایی که دامن من از همه جا بی خبرم هم گرفت ! واقعا دل خوش و با پول نمیشه بدست آورد . هر چقد پول بریزی به پای اعصاب خورد و بخوای خودت و مشغول کنی مثل مسکن خوردن برای درمان سرطانه .

واقعا از حماقت خیلی ها تعجب می کنم . از مقاومت شدیدشون برای فهمیدن یک مطلب . خودشون و به در و دیوار میزنن که نفهمن .

واقعا زندگی انقدر سختی داره ؟ واقعا من باید این همه فشار تحمل کنم ؟ واقعا من باید از شدت استرس از حماقت دیگران که ممکنه زندگی من و تباه کنه در رنج باشم ! ؟ نمیشه و نمیخوام که بشه !

تنها راهش دوری از گزند انسان های بیشعوره بی نزاکته ! اما مگه میشه ! مگه میتونم فرار کنم !

حتما باید بتونم بجنگم . وگرنه نابود خواهم شد !

بجنگم برای اثبات بیشعوری به آدم های بیشعور . . .

اما چه فایده !

نمدونم ! هر چی می رم جلو تر پیچیده تر میشه !

بیخیال !

وعده برای پست های آینده

ده روز از سال جدید گذشت . . .

بیرجند هم رفتم و برگشتم ، خبری نبود . . .

باید یه پست فقط برای خاطرات بیرجند ، نیمه اول و دوم بذارم ، که اونم سر فرصت . 25 روز اول که رفتم و 14 روز دوم که باید سه ، چهار روز دیگه برم .

این ده روز هم  رفتم سر کار آموزی و به دلم راه داد که از این تز های الکی من فوق لیسانسم و من الم و بلم های الکی دست بردارم و یکم برم و عملی کار یاد بگیرم.

خوب این ده روز هم یه پست مفصل داره که باید اونم به موقعش پست شه .

سالی که گذشت

سالی که گذشت ، با تمام اتفاقات خوب و بد گذشت و گرد و غبار خاطراتش روی دلمان مانده است . . .

اتفاقات خوب ! نبود آدم هایی که نباید باشن و موجب دلگیری باشند و اتفاقات بد بیمارستان و تصادف . . .

همیشه میخوام خاطرات و ننویسم ، چون خاطرات بد همون بهتر که فراموش شن . . . چرا باید با دوباره خوندنش تداعی اتفاقات بد باشن . . . دوباره مرور تلخی گذشته و تکرار مزه ای ناخوشایند . . .

اما اتفاقات سال 95 خوباش و مینویسم  و  توی ذکر تذکرات فقط به بد ها اشاره خواهم کرد که از تلخی اش کاسته شود .

سال تحویل سه نفره با مامان و بابا که خیلی خوب بود .
اومدن تابستون و خرید اسپیلت بعد از یه قرن و راحت شدن از عرق ریختن تو تابستون .
انتشار آهنگ رایکال و فو که خیلی باهاشون حال کردم .
رفتن به دانشگاه و تکاپو برای پایان نامه .
رسیدن شبیه سازی به دستم و گرفتن اجازه دفاع و بالا خره دفاع کردن و راحت شدن .
پست دفترچه اعزام به خدمت و 04 و رفتن به بیرجند و اومدن عید به خونه واسه 20 روز.

به اجرا گذاشتن اون چیزی که 10 سال تو ذهنم بود . . .

تاسیس گروه خانوادگی .

کتاب خوندن زیاد

خاطرات بدم . . . که با بدی و تلخی ، بدرد بخور خواهد بود واسه آینده .  .  .
تصادف بابا . . . علی آباد و آزاد شهر . . . رفتن بیمارستان . . .
که تمام اینا فقط به خاطر قد بازی خودش اتفاق افتاد و حرف گوش نکردن. . .
سرکار گذاشته شدنمون توسط قاسم . . . که فقط رفتن و اومدن به تهران بود . . .
سرکار گذاشته شدن توسط دروغی بزرگ و خسارت 30 میلیونی . البته نه واسه من . اما واسه من ناراحت کننده بود .

کلا سال 95 ، 70 % خوب و 20 % بد و 10 % خیلی بد بود .

که با تمام خوبی ها و خوشی ها گذشت .

f u c k

bazgashteh  az birjand

khasteh khasteh