به اینجا پناه آورده ام و هنوز تنهایی گریبانم و ول نمیکنه . . .
جدای از خاطرات تلخ و شیرین اینجا ، می شود پناهنده شد به خود . . .
هنوز روی پای خودم گریه می کنم و خودم در آغوش می گیرم . . .
که هنوز کسی هست که خودش و دوست داره و به خودش عشق می ورزه ...
تلخی ناکامی ها و شیرینی شیرینکامی ها . . .
خیلی دوست دارم و سعی می کنم که کلا گذشته رو بریزم دور . . .
تمرکزم رو بدبختی الان که چطوری خودم و خر کنم که خوبه و میگذره و درست می شه . . .
می دونه از یه حدی میگذره و بهت فشار میاد دیگه برات مهم نیست . . .
بذار نگذره ... بذار زمان ثابت وایسه . . .
هنوز هم به دنبال اگر ها و اما ها هستم ، دنبال یافتن پاسخی به چراها و چرا گاه های لم یزرع . . .
تمام می شود . . .
در سکوت خودم و خودم . . .
بعضی وقتا حس تشویش شومی تمام وجودت و میگیره . . .
جایی گیر کردی که نه راه پس داری نه راه پیش . . .
سیل عظیم موسیقی هایی که تداعی کننده ی خاطرات گذشته ست تو رو با خودش به عمق فراموشی میبره . . .
حجم زیادی از تلخی ها و شیرینی ها و کلافه گی ها . . .
وای خدای من . . .
مگر میشود بشود خسته و بیگانه با خودش . . .
این من تنهای خمیده در خودم . . .
هنوز میشینم و تنها در خود فرو می روم . . .
و فقط تلخیِ مشمئز کننده ای به کامم فرو می رود . . .
نمی دانم دردم کجاست . . .
امان از بلا تکلیفی محض . . .
و دیگر هیچ . . .